پندارجونپندارجون، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

پندارعسلی و مامان و باباش

روز از نو

سلام عزیزکم حالت چطوره؟ دیشب بعد یه بیخوابی شدید بالاخره راحت خوابیدم . از امروز صبح کم کم کار بابایی دوباره شروع شد و باید صبح زود میرفت سر کار. من بعد از رفتن بابایی بلند شدم و یکم خونه رو سرو سامون دادم . و نظافت کردم. مونده بودم نهارچی درست کنم.میدونی این بزرگترین مشکل مامانه . زنگ زدم به بابایی و از اون کمک خواستم . بابایی گفت نهار نمیخواد درست کنی مامان آش رشته فرستاده اونو میخوریم. من که خیالم بابت نهار راحت شده بود اومدم تا برا نی نی گل مطلب بنویسم.. راستی زنعمو ریحانه سر بارداری دومش یکم داره اذیت میشه  براش دعا کن تا این دوران زود زود تمام بشه و نی نی گلش زود دنیا بیاد. دوستت دارم مامانی ...
4 خرداد 1390

بی خوابی مامانی

سلام عزیزکم مامان الان از فرط بی خوابی روی پا بند نیستم. اما نمیخوام بخوابم.   حتما میگی چرا! بذار از اول برات بگم. من یه عادت بد دارم و اون اینه که اگر یک روز ظهر بخوابم ،برای خواب شب مکافات دارم و خوابم نمیره .دیروز ظهر بعد از نهار خوابم گرفت و بر خلاف هر روز خوابیدم. چشمت روز بد نبینه شب از ساعت یک ونیم خوابم رفت تا ساعت ٣ .و بعد بی خوابی عجیبی به سراغم اومد.تازه وقتی هم میخوابیدم خوابای پریشون مییدم.حالا خودم به کنار بابایی بیچاره رو هم بدخواب کردم . دور خونه میگشتم تا یه جا خوابم ببره اما آخر سر نتیجه شد این : ... و سر انجام ساعت ٦و نیم صبح بنده بخواب رفتم. الانم خیلی خواب آلودم اما اگر بخوابم دوباره شب...
4 خرداد 1390

روز مادر

سلام عزیز دل مادر حالت چطوره؟ خوبی خوشی سلامتی؟ امروز روز سوم خرداده. این روز مصادف هست با روز آزادی خرمشهر . میدونی مامان، ٣٠سال پیش وقتی هنوز مامانی هم توی دل مامان اقدس بود، سربازای ایرانی خرمشهر رو از دست دشمنای بدجنس نجات دادند. اما امسال این روز با یه مناسبت دیگه هم تقارن داشت . و اون روز بزرگداشت مقام زن و مادره، بخاطر روز میلاد حضرت فاطمه که برای ما خیلی عزیزه. میدونی مامان من خیلی خوشحالم  که امسال این مناسبت برای من فقط روز زن نیست . بخاطر وجود نازنین تو ،من مادر نامیده میشم و به این مقام میبالم. امیدوارم مادر خوبی برات باشم. مامان هیچ وقت ازت هیچی نمیخوام فقط و فقط قول بده وقتی دنیا اومدی ،نی نی خوب و خوش اخلاقی باش...
3 خرداد 1390

اولین خرید های بابایی برای نی نی پینگیلی

سلام گل مادر حالت چطوره؟ سرحال و سر کیف که هستی؟ از لگد زدنات معلومه چه شیطونکی هستی. دیروز وقتی رفتیم مطب خانم دکتر،از ایشون خواستم برا شنیدن صدای قلبت به بابایی هم اجازه بده بیاد داخل . ایشون هم لطف کردند و قبول کردند. بابایی اومد و صدای قوی و تند تند ضربان قلبت رو شنید. میدونم بابایی خیلی خوشحال شد. و مامانی طبق معمول از شنیدن صدای قلب کوچولوی پینگیلی (اسم جدیدی که بابا برات گذاشته) اشکم سرازیر شد. بعد رفتیم آبادان سمت بازار مرکزی. مامانی اقدس وسایل سیسمونی پینگیلی رو کامل تهییه کرده اما من ازش خواستم وسایل ویترینی مثل عروسک ،اسباب بازی،ماشین و.. رو بذاره به عهده خودم. بابایی گفت حالا که اینقدر پینگیلی سرحال و شادابه ...
1 خرداد 1390

دوباره خون مامان رو توی شیشه کردند!!

  سلام عزیز دل مادر دیروز صبح ساعت ۷ رفتم آرمایشگاه تا یه آزمایش چکاب ازم بگیرند. بعد از اینکه آزمایشگه کلینیک ازم نمونه خون گرفت تازه باید میرفتم آزمایشگاه سلامت تا اونجا تست اچ آی وی و قند خون و قند بارداری هم بدم. تا ساعت ۱۰ درگیر آزمایش بودم و بعد از آزمایشگاه اومدم بیرون. وای چه هوای دل انگیزی بود آفتاب داشت میتابید و از طرف دیگه یک رگبار بسیار زیبا هم در حال بارش بود. اومدم زیر بارون ایستادم و برات دعا کردم. و بعد هم اومدم خونه و یک لازانیای خوشمزه درست کردم. همونطور که گفتم اینروزها بر خلاف عادت همیشگی ام ظهر ها میخوابم  و خیلی زود خسته میشم. عصر با یک صدای خیلی شدید از خواب پریدم و دیدم تگرگ خیلی زیبایی در ح...
20 بهمن 1389

یک روز دیگه

سلام نی نی گل مامان حالت چطوره؟ امروز بابایی زحمت کشید ساعت هفت و نیم صبح رفت برا مامانی وقت دکتر گرفت. مامانی هم که این روزها یکمی تنبل شده ساعت ۹ از خواب پاشد . بعد بابایی ساعت یازده و نیم اومد دنبالش و بردش دکتر.... خانم دکتر گفت نیازی نیست پیش من دیگه بیایی مگه اینکه خدایی نکرده مشکلی برات پیش بیاد. گفت باید بری پیش ماما تا برات پرونده تشکیل بده. مامانی هم رفتم پیش ماما. چشمت روز بد نبینه چه مامای بد اخلاقی بود. منم تصمیم گرفتم دیگه پیشش نرم و از مسئول آزمایشگاه آدرس یه خانم مامای خوش اخلاق رو گرفتم . عصری میرم پیشش ببینم چطوریه. در ضمن فردا دوتا آزمایش خون دارم و پس فردا هم یدونه وقت گرفتم که انجامشون بدم . حالا هم اومدم خونه تا ن...
20 بهمن 1389